×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

تنهایی

× سلام روزگار... چه میکنی با نامردی مردمان.. من هم ..اگر بگذارند ... دارم خرده های دلم را... چسب میزنم... راستی این دل ... دل می شود ؟
×

آدرس وبلاگ من

sardareghamkadeh.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/setareh4162

ملاقات با خدا

ظهر يک روز سرد زمستاني، وقتي اميلي به خانه برگشت، پشت در پاکت نامه

اي را ديد که نه تمبري داشت و نه مهر اداره پست روي آن بود. فقط نام و

آدرسش روي پاکت نوشته شده بود. او با تعجب پاکت را باز کرد و نامه ي

داخل آن را خواند:

? اميلي عزيز،

عصر امروز به خانه تو مي آيم تا تو را ملاقات کنم.

با عشق، خدا?

اميلي همان طور که با دست هاي لرزان نامه را روي ميز مي گذاشت، با خود فکر

کرد که چرا خدا مي خواهد او را ملاقات کند؟ او که آدم مهمي نبود. در همين

فکرها بود که ناگهان کابينت خالي آشپزخانه را به ياد آورد و با خود گفت:

? من، که چيزي براي پذيرايي ندارم! ? پس نگاهي به کيف پولش انداخت.

او فقط 5 دلار و 40 سنت داشت. با اين حال به سمت فروشگاه رفت و يک قرص

نان فرانسوي و دو بطري شير خريد. وقتي از فروشگاه بيرون آمد، برف به شدت

در حال بارش بود و او عجله داشت تا زود به خانه برسد و عصرانه را حاضر

کند. در راه برگشت، زن و مرد فقيري را ديد که از سرما مي لرزيدند.

مرد فقير به اميلي گفت: ? خانم، ما خانه و پولي نداريم. بسيار سردمان

است و گرسنه هستيم. آيا امکان دارد به ما کمکي کنيد؟ ?

اميلي جواب داد:آ? متاسفم، من ديگر پولي ندارم و اين نان ها را هم براي مهمانم

خريده ام. ? مرد گفت:آ? بسيار خوب خانم، متشکرم? و بعد دستش را روي شانه

همسرش گذاشت و به حرکت ادامه دادند. همان طور که مرد و زن فقير در حال

دور شدن بودند، اميلي درد شديدي را در قلبش احساس کرد. به سرعت دنبال

آنها دويد: آ? آقا، خانم، خواهش مي کنم صبر کنيد. ? وقتي اميلي به زن

و مرد فقير رسيد، سبد غذا را به آنها داد و بعد کتش را درآورد و روي

شانه هاي زن انداخت. مرد از او تشکر کرد و برايش دعا کرد. وقتي اميلي

به خانه رسيد، يک لحظه ناراحت شد چون خدا مي خواست به ملاقاتش بيايد

و او ديگر چيزي براي پذيرايي از خدا نداشت. همان طور که در را باز

مي کرد، پاکت نامه ديگري را روي زمين ديد. نامه را برداشت و باز کرد:

آ? اميلي عزيز،

از پذيرايي خوب و کت زيبايت متشکرم،

با عشق، خدا

جمعه 19 بهمن 1391 - 9:57:57 PM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم
نظر ها

ارسال پيام

شنبه 20 بهمن 1391   4:41:52 PM

انگونه پرواز کن که میخواهی وگرنه انگونه پروازت میدهند که میخواهند

ali

aliakvariume

http://akvariume.gegli.com

ارسال پيام

شنبه 20 بهمن 1391   12:23:04 AM

از نردبان باد
      بالا خواهم رفت
تا  به سراغت
            آهسته بيايم
در خوابهايي كه نديدم!
كه بپرسم
        بر سر آن  كودكاني كه
                             در آرزوي  موسي شدن
غرق شدند
                  چه گذشت؟